پسران عزیز، امروز دوباره به شما آمدهام تا دعوت کنم به صلح قلب. این شهر که برای من بسیار گرانبها است انتخاب شدهاست.
پسران عزیز، این 'کار مقدس خودم' در واقع از فاطمه شروع شد. به سه چوپانی کوچکم مأموریت سخت و دشوار را سپردم.
هنگامی که معجزه آفتاب حضور من در کووا دا ایریا را تأیید کرد، همه باور کردند و پیام من برای همه آشکار شد.
چند سال بعد، به پاس دعوت گرمترین خودم، MTA زائر فاطمه از تمام مناطق زمین گذشت، فرزندانم را به دعا، قربانی و پاسخگویی به دعای من دعوت کرد. این یک تصویر نبود که آمد، بلکه من بودم که آمدهام تا کمک کنم به فرزندانم.
هنگامی که از اینجا گذشتهبود، پسران عزیز، علاقهمندانه همه پیش تصویر گذشتند تا بوسههایشان را بدهند. آنجاست که کسی را برای انتخاب جستجو کردم. کسی در کوم 'دانه' خودم قرار دادم تا زمانی مناسب بهروزش و من بتوانم ظاهر شدم.
تو، پسرم، از این همه چیز بیخبر بودی، اما! از تمام کسانی که گذشتند تو بیشترین لذت را برای من داشتید! تو را با تمامی رنجهایت دیدم، پسرم! روح پاک و بیکار توی دلم جادو کرد. و شادیام شد وقتی یک روح چنان بیگناه چون گلها و نور آسمان میدانهای خداوند دیدهبودم.
آن روز در تو، 'آتش' روحالقدس قرار دادم. سه سال بعد، زمانی مناسب، 'هدیه الهی' بیدار شد.
ظهور فاطمه آغاز است. و این مکان پایان پیامهای فاطمهاست.
در همینجا، در لحظه تعمید به من با آن نام، افراد مقدّس هستند. شهرم زودتر تبدیل خواهد شد به 'کفش نعمت' و 'این مکان'. که توسط حضورم قدس شدهاست نقطهای است از کوم نور روحانی بر تمام زمین پراکنده میشود.
یک غار من ساختهمیشود، و آبی که از آن جاری میشود بسیاری بیماریها را درمان خواهد کرد، خصوصاً روحی.
در معبدی اختصاصیافته به من (نمیتوانم فاش کنم)
در این مکان تمام عشقام را ریختهبودم. ماتریس تعصوب بیداغ است! در آن جاری میشود نهرها از نعمت و برکات.
بچههایم، اعتماد داشته باشید! همه شما برای من 'قدیر' هستید! از شما بینهایت عشق میورزم!
روزانه تسبیح بخوانید. این دعا است که از آسمان خواستهام! بچههایم، دلهایتان را باز کنید!
به همه شما با عشق عمیقی برکت میدهم. در نام پدر. پسر. و روحالقدس. (توقف) فاطمه! و ژاکارئی".